من برای تو

چشمانش ...

من برای تو

چشمانش ...

فردا

وای که چقدر دلم برات تنگ شده، چقدر دلم هواتو کرده!

چقدر دلم می خواد که امروز فردا بود و نه امروز، واقعا دلم می خواد!!

چقدر دلم میخواد که الان فردا بود و من منتظر که تو از راه برسی و در آغوشت بگیرم.

که الان فردا بود و ما همدیگرو در آغوش می گرفتیم و نفس هامون به شماره می افتاد، صورت هامون گل مینداخت و لبهامون آتیش می گرفت.

که الان فردا بود و من غرق در عطر گلبرگ وجودت می شدم.

نمیشه زمین این چند ساعت رو یه خورده تندتر بچرخه؟!



                                                                                من عاشقتم عزیزم.

نظرات 2 + ارسال نظر
معشوقه سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ

روزای آخر همیشه سخت و طولانی میگذره عزیزم. واسه دیدنو بوییدنت لحظه شماری می کنم. واسه یه لحظه، فقط یه لحظه در کنارت بودن، حاضرم همه ی دنیامو بدم. میبوسمت.

پرستیدنی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ق.ظ http://deeba.blogsky.com

چه لحظه های قشنگی داره سپری میشه اینجا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد